خاطرات دختر ناز مامان
سارینا جونم
عروسک قشنگم یک چند وقتی هستش که نتونستم خاطرات تو رو به طور مستمر برات اینجا بنویسم می دونم تا حالا چند بار بهت قول دادم که بعد از این خاطراتت رو می نویسم ولی متاسفانه بد قولی کردم ولی ایندفعه مطمئن باش که حتما اینکار رو انجام می دم آخه به لطف خدای مهربون قسمت بزرگی از مشکلاتمون حل شد و حالا از نظر روحی خیلی آرومتر و بهترم گلم آخه بالاخره کارامون درست شد و به امید خدا می خواهیم بریم.
خوب حالا بریم سر خاطرات سارینا خانم:
از وقتی که خونمون رو عوض کردیم با همسایه های جدید حسابی دوست شدی و با اینکه اونها ایرانی نیستند حسابی ارتباط برقرار کردی و به قول اونها خودت رو تو دلشون جا کردی به طوریکه سوگی شده آننه تو یعنی همون مامان به زبان ترکی استانبولی و منم مامان ، مامانی و معصی هستم .
شما در روز ساعات زیادی رو با سوگی همون آننه جان می گذرونی و حسابی با هم حال می کنید با هم دوش می گیرید ، خرید میروید ، می خوابید و .....
امروز هم رفتیم عید دیدنی خونشون که بهتون عیدی داد یک لباس خیلی خوشگل برات گرفته بود و وقتی تنت کرد همش قربون صدقه ات می رفت غروب هم خونه قبلی مون رفتیم برا عید دیدنی اونجا هم باز مرکز توجه بودی و با شیرین کاریهات همه رو عاشق خودت می کردی.
الهی مامان فدای این دختر مهربون بشه که اینقدر با محبت هستش و با همه ارتباط برقرار می کنه. عاشقتم من