سارینا هدیه آسمانی

خاطرات سارینا جون

1389/12/5 3:02
نویسنده : مامان معصی
602 بازدید
اشتراک گذاری

نانازی مامان از دیروز صبح خونه مهمون داشتیم تا یک ساعت پیش برای همین من نتونستم به وبلاگت سر بزنم .

اگه بدونی امروز چه کارها کردی همش مشغول بازی و شلوغی دیگه داشتم کم کم از کوره در می رفتم ها از یک طرف حسابی خسته بودم از طرف دیگه تو همش غر می زدی و دوست داشتی هر کاری که می کنی هیچی بهت نگم حتی وقتی داری خرابکاری می کنی دیگه یاد گرفتی خیلی زود همینکه چیزی رو که می خوای اگه نگیری بزنی زیر گریه و از این راه بدست بیاریش ولی نمی دونی که مامانی حسابی حواسش جمع هست. ها ها ها ............

خیلی دوستت دارم گلم هزار تا بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نانی
5 اسفند 89 11:03
سلام عزیزم . خدا دخترتونو براتون حفظ کنه . به وبلاگ ما هم سر بزنین خوشحال میشیم
سارا
5 اسفند 89 15:47
سلام عزیزم همه بچه ها تواین سن همینجوری هستن فقط ما خیلی باید مواظب باشیم که به این کار عادت نکنن