سارینا هدیه آسمانی

خاطرات دختر نازم

1389/12/14 4:23
نویسنده : مامان معصی
1,668 بازدید
اشتراک گذاری

 سارینا جونم دیشب رفته بودیم مهمونی ؛ اولش که وارد شدیم به من و بابایی چسبیده بودی و از جات تکون نمی خوردی مثلا خجالت می کشیدی ولی بعد از نیم ساعت دیگه یخت آب شده بود و مجلس رو دست گرفته بودی . به همه چی دست می زدی از خودت حسابی پذیرایی می کردی می رقصیدی و خلاصه اینکه دل همه رو آب کردی یعنی تو دلبری استادی دخترم.

صبح هم که با هم رفته بودیم آرایشگاه همش بغل آرایشگرها می رفتی و اونها هم خیلی تعجب می کردند که تو زبونشون رو خوب می فهمی منم می گفتم خوب دخترم باهوشه دیگه ....

توی خیابون هم دوست داری که خودت راه بری بدون اینکه دست منو بگیری الهی که من فدای دختر مستقل خودم بشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)