سارینا هدیه آسمانی

شعری که مامانی همیشه برای دخترش می خونه

  به نام خدا به نام خداوند رنگین کمان خداوند بخشنده ی مهربان خداوند سنجاقک رنگ رنگ خداوند پروانه های قشنگ خدایی که آب و هوا آفرید درخت و گل و سبزه را آفرید خدایی که از بوی گل بهتر است صمیمی تر از خنده ی مادر است خدایا به ما مهربانی بده دلی ساده و آسمانی بده دلی صاف و بی کینه مانند آب دلی روشن و گرم چون آفتاب ...
23 بهمن 1389

مادرانه های امروز

سارینای قشنگم ؛ دختر نازنینم این روزها خیلی دلم گرفته است برای همین هم خیلی کم به وبلاگت سر زدم آخه فقط اینطوری غصه هام رو بهت منتقل می کردم و الان چشمم به یک متنی افتاد که خیلی منو منقلب کرد و به فکر واداشت و باعث شد که غصه ها رو ببوسم و بگذارمشون یک گوشه برای همیشه و برای اینکه یک وقتی بد قولی نکنم و دنبال غصه ها نرم 2 تا تصمیم گرفتم اولیش اینکه اون متن رو تو وبلاگ تو هم بگذارمش و به تو هم قول بدم که دیگه غصه نخورم و دومیش اینکه اون رو پرینت بگیرم و رو دیوار نصب کنم تا همیشه جلوی چشمم باشه و هر وقت آسمون دلم دوباره بارونی شد من رو به خودم بیاره و قولم رو یادم بندازه.  خداوند به سه طريق به دعاها جواب مي ده...
22 بهمن 1389

ز دل دعا کردن

  خوشا به نيمه شبى با خدا صفا كردن زبان حال گشودن زدل دعا كردن تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش به يك دقيقه مناجات، با خدا كردن به صد هزار قبولى عمره مى ارزد به دهر يك گره از كار خلق وا كردن به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا كه بهره از عمل آيد نه ادّعا كردن در اين سراى دو در، از درى درآ اى دوست كه حاجتى بتوان از كسى روا كردن براى جلب رضاى خدا بكوش اى دل كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى كه كار زر، بود از حق تو را جدا كردن بهشت برگ عبورش محبّت مولاست خوشا به حبّ على دورى از خطا كردن ...
22 بهمن 1389

قدر دانی مامانی از سارینای خوشگل

سارینای  قشنگم  دختر نازنینم  می خوام بابت اینکه دختر خیلی خوبی هستی و اینقدر هوای مامانی رو داری ازت تشکر کنم دیروز که دلم خیلی گرفته بود انگار تو هم یک جورایی این موضوع  رو حس کردی و برای همین هم اصلا سر به سرم نگذاشتی و همینکه من اشکام سرازیر می شد خیلی زود می آمدی و اشکهام رو پاک می کردی و نمی گذاشتی که گریه کنم  واقعا باید روزی هزاران هزار بار خدای مهربون را به خاطر دادن هدیه ی به این پاکی و مهربونی و قشنگی شکر کنم . خیلی خیلی دوستت دارم مامانی و با اینکه خودت یکپارچه گلی اما بازم برای قدردانی این دسته گل رو تقدیمت می کنم اگر چه تقدیم گل  به گل بی معناست ولی بدان که نشانگر عشق فراوان مامانی...
20 بهمن 1389

درد دلهای مامانی با سارینا جون

  سارینا جونم خدا را خیلی شاکرم که تو رو به من هدیه داد می دونی مامانی یک همچین وقتهایی که خیلی دلم می گیره همین درد دل با تو خیلی آرومم می کنه الان به قدری دلم پر از غصه شده که حد و اندازه نداره اینقدر دوست داشتم که الان مامانم کنارم بود و سرم رو روی شانه های مهربونش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم تا سبک بشم ولی حیف که پیشم نیست آدمها تازه وقتی که غمگین می شن و می خوان که با یکی درد و دل کنند تا سبک بشن اون موقع هست که با تمام وجودشون حس می کنن که غربت چقدر سخته آخه مواقع دیگه که آدم سرش به کار و زندگی گرمه دیگه وقت فکر کردن به این چیزها رو نداره  . سارینای من اگه بدونی که الان حاضرم نصفی از عمرم رو بدم تا برای ...
18 بهمن 1389