حرفهای روزمرّه مامانی با سارینا جون
دختر گلم ؛ امروز هم داره همینطور برف میاد و همه جا سفید پوش شده امروز یکشنبه است و بابایی تعطیله از صبح تا حالا حسابی کیف کردی همش مشغول بازی با بابایی هستی و قراره که غروب بریم بیرون برای خرید و امشب هم خونه مون جلسه ی دعا داریم برای همین منم ا ز صبح مشغول کیک پختن بودم و تو هم با حمید بابایی وقت می گذروندید خلاصه اینکه وقتی بابایی خونه است شما اصلا مامان رو تحویل نمی گیری و همش دنبال بابایی هستی آخه بابایی هم برات حسابی وقت می گذاره باهات بازی می کنه ، بهت غذا میده ، تو رو بیرون می بره ، برات فیلم می ذاره و .......................
البته منم خیلی کیف می کنم وقتی شما دوتا رو اینقدر شاد می بینم آخه اینجا من به غیر از شما دوتا که کسی رو ندارم و شما عشقهای من هستید هر روز دست دعا به درگاه ایزد یکتا بلند می کنم و می خواهم که هر دوتون برای همیشه شاد و سلامت باشید و هیچوقت غبار غم و غصه آیینه صیقلی و زیبای صورتتون رو نپوشاند.آمین