خاطرات دختر تپلی من
عزیز دلم دیروز صبح با هم رفتیم بیرون و تو خیلی اصرار داشتی که خودت راه بیای و حتی نمی خواستی که دست منو بگیری آنقدر لذت می بردی که داری خودت راه میری و هر جا که برف بود روی برفها می رفتی و می خندیدی بعد که به سرازیری رسیدیم خیلی خنده دار شد چون نمی تونستی تعادل خودت رو حفظ کنی و کم مونده بود که بیفتی بالاخره بعد از کلی راه رفتن دیگه خسته شدی و اومدی بغلم حالا نمی دونی که من چه کیفی کردم خیلی لذت بخش هستش که آدم با دختر گلش قدم بزنه حس خیلی خیلی شیرینیه که نگو و نپرس امیدوارم قسمت تو هم بشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی