سارینا هدیه آسمانی

شعری تقدیم به عشق مامانی

چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟ روی از من سر گردان شاید که نگردانی ..................
30 خرداد 1390

خاطرات شیرین سارینا جونم

دختر قشنگ و نازنینم  خدای مهربون رو هزاران هزار بار شاکرم که فرشته ای به این نازی و مهربونی بهم هدیه داد واقعا اگه تو نبودی نمی دونم حال و روز من چی بود تو مثل یک فرشته ی نجات اومدی و غم غربت و تنهایی رو برام راحت تر کردی و هر وقتی که دلم می گیره و گریه می کنم با اون دستهای عروسکی و قشنگت اشکهام رو پاک می کنی الهی که من فدای تو بشم راستی من دیشی به بابایی می گفتم که حمید جون دختر داشتن چقدر خوبه ها می دونی گلم با اینکه خیلی کوچولویی ولی به مامان کمک می کنی و ظرفها رو دونه دونه سر غذا می بری الهی من فدات شم. از شیرین زبونی هات هر چی بگم کم گفتم مامانی واقعا همه رو مسخ حرف زدنت می کنی اینقدر که بقیه بهت گفتند سارینا مامانت کجاست...
25 خرداد 1390

بازگشتی دوباره

دوستان نازنین که جویای حال من و سارینا بودید از همگی تون خیلی خیلی ممنونم من متاسفانه به دلیل شرایط نامناسب روحی که داشتم نتونستم به وبلاگ سر بزنم واقعا افسرده و ناراحت بودم و دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ولی الان خوشبختانه بهترم و همه ی سعی و تلاشم رو می کنم که به خاطر سارینا هم که شده بهتر از این باشم بعد از این حتما هر روز پای وبلاگ می آم و به وبلاگهای شما دوستان گلم هم که ما رو فراموش نکردین سر می زنم. روی گل همتون رو می بوسم و برای همه ی شما و نی نی های دلبندتون آرزوی بهترینها رو دارم . در پناه یزدان همیشه شاد و سلامت باشید. ...
25 خرداد 1390

تبریک سال نو با تاخیر

  بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده  پاک آسمان آبی ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد نرم نرمک می رسد اينک بهار خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نيمه باز خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبريز از شراب خوش به حال آفتاب!   ای دل من گرچه - در اين روزگار - جامه رنگين نمی پوشی به کام  باده رنگين نمی بينی به جام  نقل و سبزه در ميان سفره نيست جامت از آن تهی که می بايد -تهی است     ...
4 فروردين 1390

خاطرات سارینا کوچولو

  سارینا جونم دیگه داری خودت برای ما کتاب می خونی خودت می ری از کتابخونه ات یک کتاب می آری و شروع می کنی به خوندن البته به زبان خودت بعد هم که خسته شدی شروع می کنی به نقاشی کشیدن و کافیه که من حواسم پرت بشه اون وقته که در و دیوار دفتر نقاشی تو می شوند . ...
19 اسفند 1389