سارینا هدیه آسمانی

ز دل دعا کردن

  خوشا به نيمه شبى با خدا صفا كردن زبان حال گشودن زدل دعا كردن تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش به يك دقيقه مناجات، با خدا كردن به صد هزار قبولى عمره مى ارزد به دهر يك گره از كار خلق وا كردن به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا كه بهره از عمل آيد نه ادّعا كردن در اين سراى دو در، از درى درآ اى دوست كه حاجتى بتوان از كسى روا كردن براى جلب رضاى خدا بكوش اى دل كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى كه كار زر، بود از حق تو را جدا كردن بهشت برگ عبورش محبّت مولاست خوشا به حبّ على دورى از خطا كردن ...
22 بهمن 1389

قدر دانی مامانی از سارینای خوشگل

سارینای  قشنگم  دختر نازنینم  می خوام بابت اینکه دختر خیلی خوبی هستی و اینقدر هوای مامانی رو داری ازت تشکر کنم دیروز که دلم خیلی گرفته بود انگار تو هم یک جورایی این موضوع  رو حس کردی و برای همین هم اصلا سر به سرم نگذاشتی و همینکه من اشکام سرازیر می شد خیلی زود می آمدی و اشکهام رو پاک می کردی و نمی گذاشتی که گریه کنم  واقعا باید روزی هزاران هزار بار خدای مهربون را به خاطر دادن هدیه ی به این پاکی و مهربونی و قشنگی شکر کنم . خیلی خیلی دوستت دارم مامانی و با اینکه خودت یکپارچه گلی اما بازم برای قدردانی این دسته گل رو تقدیمت می کنم اگر چه تقدیم گل  به گل بی معناست ولی بدان که نشانگر عشق فراوان مامانی...
20 بهمن 1389

درد دلهای مامانی با سارینا جون

  سارینا جونم خدا را خیلی شاکرم که تو رو به من هدیه داد می دونی مامانی یک همچین وقتهایی که خیلی دلم می گیره همین درد دل با تو خیلی آرومم می کنه الان به قدری دلم پر از غصه شده که حد و اندازه نداره اینقدر دوست داشتم که الان مامانم کنارم بود و سرم رو روی شانه های مهربونش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم تا سبک بشم ولی حیف که پیشم نیست آدمها تازه وقتی که غمگین می شن و می خوان که با یکی درد و دل کنند تا سبک بشن اون موقع هست که با تمام وجودشون حس می کنن که غربت چقدر سخته آخه مواقع دیگه که آدم سرش به کار و زندگی گرمه دیگه وقت فکر کردن به این چیزها رو نداره  . سارینای من اگه بدونی که الان حاضرم نصفی از عمرم رو بدم تا برای ...
18 بهمن 1389

خاطرات سارینای نانازی

  دختر نازنینم هر روزی که می گذره و بزرگتر میشی کارهای جدید یاد می گیری و رفتارهات تغییر می کنه مثلا امروز که خونمون مهمون داشتیم تو با دو تا دستهات صورتت رو پوشونده بودی مثلا خجالت می کشیدی و از لای انگشتهات به اونها نگاه می کردی گهگاهی هم که حواس بقیه پرت می شد زیر چشمی بهشون نگاه میکردی ولی اونها دست بردار نبودند اینقدر باهات حرف زدن و بازی کردن که بالاخره یخ جنابعالی هم آب شد و رفتی کتابهای شعرت رو آوردی تا برات بخونند و دیگه از بغلشون پایین نمی اومدی نه به اون خجالت اولیه و نه به صمیمیت بالاخره جونم بهت بگه که مامانی تو حسابی راه و رسم دلبری رو بلدی حتی با همسایه هامون که ایرانی نیستند هم آنقدر خوب ارتباط برقرار می کنی که نگو و...
17 بهمن 1389

پریا (شعر مورد علاقه مامانی)

  یکی  بود یکی نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگِ غروب سه تا پری نشسته بود زار و زار گريه می کردن پریا مثل ابرهای باھار گريه می کردن پریا. گیس شون قد کمون رنگِ شبق از کمون بلند تَرَک از شبق مشکی تَرَک. روبه روشون تو افق شھرِ غلامای اسیر پشت شون سرد و سيا قلعه ی افسانه ی پیر از افق جیرینگ جيرينگ صدای زنجیر می اومد از عقب از تویِ بُرج ناله ی شبگیر می اومد. «... پریا! گشنه تونه؟ پریا ! تشنه تونه؟ پریا ! خسته شدين؟ مرغ پر بسته شدين؟ چیه این های ھایِ تون گریه تون وای وایِ تون؟» ...
17 بهمن 1389

دختر نارنینم همیشه و در همه حال این مناجات را با خود زمزمه کن

خدايا آنکه در تنهاترين تنهايي هايم تنهاي تنهايم گذاشت تو در تنهاترين تنهايي هايش تنهايش نگذار.. خدايا سرنوشت من را خير بنويس؛ تا هرچه را که تو دير مي خواهي زود نخواهم و هر چه را که تو زود مي خواهي دير نخواهم .. خدايا به من ذره اي از رحمت بيکرانت را ببخش تا بتوانم آنان که محبتم را تقديمشان کردم و تحقير شدم آنان که دوستش ان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که در حقم ظلم کرده اند را ببخشم . خدايا به من قلبي ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفريده توست.   ...
16 بهمن 1389

مادرانه های امروز

  دخترم امروزِ من، فردا مباد  خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد  شب به امید گلِ فردا و فرداها ی شاد ارمغانی بر تو باد  دخترم :  عشق را با عشق معنا کردن از آنِ تو باد  پاکی و زیبایی گل های وحشی  شوق زیبای دمیدن در پگاه زندگی  رقص زیبای پریّان در خیال پرنیان  نوشِ تو باد ! دخترم امروزِ من فردا مباد! خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد ! سارینای دلبندم با آمدنت همه ی زیباییها را به یکباره تقدیمم کردی و شادیها را برایم ارمغان آوردی و هر روزی که می گذرد بیشتر و بیشتر این موضوع را با همه وجودم حس می کنم بنابرای عشق مادری ام را تا ابد به پایت می ریزم و بهترینها را برایت آ...
15 بهمن 1389