سارینا هدیه آسمانی

خاطرات شیرین سارینا جونم

دختر قشنگ و نازنینم  خدای مهربون رو هزاران هزار بار شاکرم که فرشته ای به این نازی و مهربونی بهم هدیه داد واقعا اگه تو نبودی نمی دونم حال و روز من چی بود تو مثل یک فرشته ی نجات اومدی و غم غربت و تنهایی رو برام راحت تر کردی و هر وقتی که دلم می گیره و گریه می کنم با اون دستهای عروسکی و قشنگت اشکهام رو پاک می کنی الهی که من فدای تو بشم راستی من دیشی به بابایی می گفتم که حمید جون دختر داشتن چقدر خوبه ها می دونی گلم با اینکه خیلی کوچولویی ولی به مامان کمک می کنی و ظرفها رو دونه دونه سر غذا می بری الهی من فدات شم. از شیرین زبونی هات هر چی بگم کم گفتم مامانی واقعا همه رو مسخ حرف زدنت می کنی اینقدر که بقیه بهت گفتند سارینا مامانت کجاست...
25 خرداد 1390

بازگشتی دوباره

دوستان نازنین که جویای حال من و سارینا بودید از همگی تون خیلی خیلی ممنونم من متاسفانه به دلیل شرایط نامناسب روحی که داشتم نتونستم به وبلاگ سر بزنم واقعا افسرده و ناراحت بودم و دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ولی الان خوشبختانه بهترم و همه ی سعی و تلاشم رو می کنم که به خاطر سارینا هم که شده بهتر از این باشم بعد از این حتما هر روز پای وبلاگ می آم و به وبلاگهای شما دوستان گلم هم که ما رو فراموش نکردین سر می زنم. روی گل همتون رو می بوسم و برای همه ی شما و نی نی های دلبندتون آرزوی بهترینها رو دارم . در پناه یزدان همیشه شاد و سلامت باشید. ...
25 خرداد 1390

تبریک سال نو با تاخیر

  بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده  پاک آسمان آبی ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد نرم نرمک می رسد اينک بهار خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نيمه باز خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبريز از شراب خوش به حال آفتاب!   ای دل من گرچه - در اين روزگار - جامه رنگين نمی پوشی به کام  باده رنگين نمی بينی به جام  نقل و سبزه در ميان سفره نيست جامت از آن تهی که می بايد -تهی است     ...
4 فروردين 1390

خاطرات سارینا کوچولو

  سارینا جونم دیگه داری خودت برای ما کتاب می خونی خودت می ری از کتابخونه ات یک کتاب می آری و شروع می کنی به خوندن البته به زبان خودت بعد هم که خسته شدی شروع می کنی به نقاشی کشیدن و کافیه که من حواسم پرت بشه اون وقته که در و دیوار دفتر نقاشی تو می شوند . ...
19 اسفند 1389

شیرین زبونی سارینا

  سارینای نازنینم هر روز که بزرگتر میشی شیرین زبونی هات بیشتر و بیشتر میشه و همه رو شیفته خودت می کنی . می دونی مامانی من و همه ی دوستامون عاشق این جمله ی تو هستیم (( آب بیدیه )) یعنی سارینا جونم با گفتن آن همه رو دیونه کردی اگه بهت بگم که همه دوستامون ازت فیلم گرفتند آنقدر تو بامزه حرف می زنی که نگو؛ یکی دیگه از حرفهای بامزه تو وقتی هست که گوشی تلفن رو جواب میدی و می گی ((انو انو)) و بعد با کسی که پشت خط هست شروع می کنی به حرف زدن البته به زبون خودت و در حین حرف زدن هم کلی دستهاتو تکون تکون می دی و هیچوقت هم جلوی من با کسی حرف نمی زنی معمولا میری پشت پرده و بعد شروع به صحبت می کنی .  تو چقدر جیگری عشقم . ا...
18 اسفند 1389

خاطرات دختر نازم

  سارینا جونم دیشب رفته بودیم مهمونی ؛ اولش که وارد شدیم به من و بابایی چسبیده بودی و از جات تکون نمی خوردی مثلا خجالت می کشیدی ولی بعد از نیم ساعت دیگه یخت آب شده بود و مجلس رو دست گرفته بودی . به همه چی دست می زدی از خودت حسابی پذیرایی می کردی می رقصیدی و خلاصه اینکه دل همه رو آب کردی یعنی تو دلبری استادی دخترم. صبح هم که با هم رفته بودیم آرایشگاه همش بغل آرایشگرها می رفتی و اونها هم خیلی تعجب می کردند که تو زبونشون رو خوب می فهمی منم می گفتم خوب دخترم باهوشه دیگه .... توی خیابون هم دوست داری که خودت راه بری بدون اینکه دست منو بگیری الهی که من فدای دختر مستقل خودم بشم. ...
14 اسفند 1389